ریحانهریحانه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

زنده ام به بودنت...

برای ماه چهره ای از سرزمین بختیاری...

عزیزم ! رودم ! ادونی چندی اخومت  ؟ ادونی تو تیامی؟ ادونی خاطرت سی مو و بوآت چقدر عزیزه؟ آه ! پری قصه های هزارو یک شب ! بایدباشی تا من به چشمان سیاهت خیره شوم تا آرزوهای بر باد رفته ام را در آن جستجو کنم ! باید بیایی تا من ترانه لالایی را برایت زمزمه کنم با آواز های حزین بختیاری... عزیز دلم برای همیشه تو تک ستاره آسمان بی ستاره قلبم خواهی ماند و خواهی درخشید... تا همیشه تا ابد من و پدرت از در کنار تو بودن دلشاد خواهیم بود... مهربانم ! نفس بکش و زندگی کن که زندگی از آن توست.... ...
28 ارديبهشت 1390

برای دخترک زیبا روی000

دخترک زیبا روی من ! نمیدونم چند وقتیه که دیگه انگار هر روز و هر روز تو رو جلوی چشمام میبینم ! زیبا و متین و موقر ! درست مثل پری رویاها! بوی عطر تنت هنوز نیومده تو فضای کوچیک خونمون پیچیده ! مثل بوی تن مامان زینت که هر وقت دلم براش تنگ میشه میاد بهم سر میزنه ! منتظر امدنت هستیم . من و بابا امین که همه دنیایش هستی! دلم میخاد زود زود به دنیا بیای و جای خالیه همه رو برام پر کنی ! موهاتو ببافم و باهم دنبال گربه های تو کوچه بدوییم! تو روزای برفی پشت پنجره اتاق بشینیمو به بارش برف خیره شیم ! خدای من ! بخاطر بخشیدن یکی از فرشته هات به من ازت ممنونم! ...
24 ارديبهشت 1390

فرشته رویایی من ....

مامانی خوشمل من ! دیگه دلم داره برای دیدنت بی طاقت میشه ! هرروز و هر لحظه رو میشمارم ! دیشب بابا امین برات بستنی شاتوت خرید از همونایی که دوست داری (البته خودم بیشتر) نمیدونی وقتی بستنی شاتوتی میخورم تو چه ورجه وورجه ای تو دلم میکنی! دلم برات ضعف میره! امروز تو تلویزیون یه بچه گربه نشون داده بود وای اگه بدونی چه بامزه بود !!!!!!!! ایشاا... که به دنیا اومدی دوتایی باهم دنبال گربه های تو کوچه میدوییم ! امشب بعد مدتها بابا صفا زنگ زد ! دلم براش تنگ شده بود ! و تنگ بوی بهار نارنجهای اردیبهشت ! تو برای من و بابا امین به طراوت بارانهای اردیبهشتی و به عطر بهار نارنجها ! زندگی از آن توست دلبندم !   ...
9 ارديبهشت 1390

تو همه دارو ندارو دل تنهای منی ....

عسل مامان ! اینقدر ذوق زده ام که نگو ! دیروز منو بابا امین برات یه کیف خوشمل صورتی خریدیم که روش عکس پروانه داره اینقدر ذوق داشتم که مثل بچه ها تمام مدت کیف تو دستم بود و هی درش میآوردم همش نیگاش میکردم فکر کنم تا حالا صد بار نیگاش گردم ...
7 ارديبهشت 1390

عزیز دل مامانی و بابایی!

مهربانو خانوم خوشگل خودم ! خیلی وقت بود که میخاستم برات یه جایی تو این دشت وسیع پیدا کنم اما ماهها گذشت و نشد و من امروز تصمیم گرفتم تا دل نوشته هامو برات بنویسم تا وقتی اومدی تو بغلم همشو واست بخونم مهربون من !دستام دیگه شبا خیلی درد میگیره و نمیتونم مثل قدیما تند تند تایپ کنم میخام وبلاگ تو از همه خوشمل تر بشه ! پس میرمو یه دوری تو امکاناتش میزنم فعلا راحت تو دلم بخواب زنده ایم به بودنت....  
7 ارديبهشت 1390
1